زنی در آستانه فصلی سرد
فروغ فرخزاد؛ زنی از جنس عصیان که اسیر دیوارهای قواعد مرسوم در جامعه سنتی ایران نشد، کسی که آرزویش آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان بود. واقف به رنج هایی که خواهرانش در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می بردند و آرزوی او ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت های علمی هنری و اجتماعی زنان بود. آرزویی که با گذشت حدود ۴۶ سال از مرگ او هنوز هم شاید به درستی برآورده نشده است.

آزاده رستمی
نخستین طپشهای عاشقانه قلبش قبل از ۱۶ سالگیاش شروع شد و بعدها توسط پسرش منتشر شد. عشق اول برای او تجربه موفقیتآمیزی نبود و پس از جدایی از شاپور، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. سفر به اروپا، آشناییاش با فرهنگ هنر و ادب اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینهای برای دگرگونی فکری در او فراهم آورد. آشنایی با ابراهیم گلستان موجب تغییر فضای اجتماعی و در نتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد. آسایشگاه جذامیان خانه سیاهی بود که او به تصویر کشید و شروع تولدی دیگر برای او و زندگی هنریش بود. در همان اندک سالهایی که بود و دست به آفرینش زد آنقدر پرتوان ظاهر شد که با خیال راحت بتواند بگوید: فاتح شدم/خود را به ثبت رساندم.../ دیگر خیالم از همه سو راحت است (تولدی دیگر). فروغ همچون دیگر معاصران اعتقادش به وفاداری محض به قالب را خیانت به مفهوم و محتوی دانست و تصمیم گرفت شعر را بهعنوان فرم نشناسد و قالب را در کلمات بریزد نه اینکه کلمات را در قالبهای شناخته شده و از پیش تعریف شده بچیند. در ذات او درجا زدن معنا نداشت و تمام تلاشش را برای پیشرفت خودش و هنرش انجام داد. او به بهترین شکل ثابت کرد که: «گر به مردابی ز جریان ماند آب/ از سکون خویش نقصان یابد آب/ جانش اقلیم تباهیها شود/ ژرفنایش گور ماهیها شود.»
اوایل دی ماه به دنیا آمد و اواخر بهمن هم از دنیا رفت؛ شاید برای همین بود که ایمان به آغاز فصل سرد داشت. زود پرید و شاید این باعث شد ما بیشتر تلاش کنیم تا پرواز را بهخاطر بسپاریم چون دیدیم که پرنده مردنی است.